کد مطلب:149268 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:149

تثبیت خلافت موروثی
همه شنیده ایم كه معاویة بن ابی سفیان با چه وضعی به حكومت و خلافت رسید. بعد از آنكه اصحاب امام حسن علیه السلام آنقدر سستی نشان دادند، امام حسن یك قرارداد موقت با معاویه امضا می كند نه بر اساس خلافت و حكومت معاویه، بلكه بر این اساس كه معاویه اگر می خواهد حكومت كند برای مدت محدودی حكومت كند و بعد از آن مسلمین باشند و اختیار خودشان، و آن كسی را كه صلاح می دانند به خلافت انتخاب كنند، و به عبارت دیگر به دنبال آن كسی كه تشخیص می دهند و از طرف پیغمبر اكرم منصوب شده است بروند. تا زمان معاویه مسأله ی حكومت و خلافت یك مسأله ی


موروثی نبود؛ مسأله ای بوده كه درباره ی آن تنها دو طرز فكر وجود داشت: یكی طرز فكر این بود كه خلافت فقط و فقط شایسته ی كسی است كه پیغمبر به امر خدا او را منصوب كرده باشد، و فكر دیگر این بود كه مردم حق دارند خلیفه ای برای خودشان انتخاب كنند. به هر حال این مسأله در میان نبود كه یك خلیفه تكلیف مردم را برای خلیفه ی بعدی معین كند، برای خود جانشین معین كند، او هم برای خود جانشین معین كند و.... دیگر مسأله ی خلافت نه دایر مدار نص پیغمبر باشد و نه مسلمین در انتخاب او دخالتی داشته باشند.

یكی از شرایطی كه امام حسین در آن صلحنامه گنجاند ولی معاویه صریحا به آن عمل نكرد (مانند همه ی شرایط دیگر) بلكه امام حسن را مخصوصا با مسمومیت كشت و از بین برد كه دیگر موضوعی برای این ادعا باقی نماند و به اصطلاح مدعی در كار نباشد، همین بود كه معاویه حق ندارد تصمیمی برای مسلمین بعد از خودش بگیرد؛ خودش هر مصیبتی برای دنیای اسلام هست هست، بعد دیگر اختیار با مسلمین باشد و به هر حال اختیار با معاویه نباشد. اما تصمیم معاویه از همان روزهای اول این بود كه نگذارد خلافت از خاندانش خارج شود و به قول مورخین كاری كند كه خلافت را به شكل سلطنت در آورد. ولی خود او احساس می كرد كه این كار فعلا زمینه ی مساعدی ندارد. درباره ی این مطلب زیاد می اندیشید و با دوستان خاص خود در میان می گذاشت ولی جرأت اظهار آن را نداشت و فكر نمی كرد كه این مطلب عملی شود.

آن طوری كه مورخین نوشته اند كسی كه او را به این كار تشجیع كرد و مطمئن ساخت كه این كار عملی است، مغیرة بن شعبه بود، آنهم به خاطر طمعی كه به حكومت كوفه بسته بود. قبلا حاكم و والی كوفه بود؛ از اینكه معاویه او را معزول كرده بود ناراحت بود. او از نقشه كش ها و زیركها و به اصطلاح از دهاة عرب است. برای اینكه دو مرتبه به حكومت كوفه برگردد، نقشه ای كشید به این صورت كه به شام رفت و به یزید بن معاویه گفت: نمی دانم چرا معاویه درباره ی تو كوتاهی می كند، دیگر معطل چیست؟ چرا تو را به عنوان جانشین خودش به مردم معرفی نمی كند؟ یزید گفت: پدرم فكر می كند كه این قضیه عملی نیست. گفت: نه، عملی است. شما از كجا بیم دارید؟ فكر می كنید مردم كجا عمل نخواهند كرد؟ هر چه معاویه بگوید، مردم شام اطاعت می كنند و از آنها نگرانی نیست. اما مردم مدینه، اگر فلان كس را به آنجا بفرستید او این وظیفه را انجام می دهد. از همه جا مهمتر و خطرناكتر عراق (كوفه) است، این هم به


عهده ی من.

یزید نزد معاویه می رود و می گوید: مغیره چنین سخنی گفته است. معاویه مغیره را می خواهد. او با چرب زبانی و با منطق قویی كه داشت توانست معاویه را قانع كند كه زمینه آماده است و كار كوفه را كه از همه سخت تر و مشكلتر است خودم انجام می دهم.معاویه هم دو مرتبه برای او ابلاغ صادر كرد كه به كوفه برگردد. (البته این جریان بعد از وفات امام مجتبی علیه السلام و در سالهای آخر عمر معاویه است.) جریانهایی دارد. مردم كوفه و مدینه قبول نكردند. معاویه مجبور شد به مدینه برود. رؤسای اهل مدینه یعنی كسانی كه مورد احترام مردم بودند، حضرت امام حسین علیه السلام، عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر را خواست. با چرب زبانی كوشید تا به عنوان اینكه مصلحت فعلا این طور ایجاب می كند كه حكومت ظاهری در دست یزید باشد ولی كار در دست شما تا اختلافی میان مردم رخ ندهد، شما بیایید فعلا بیعت كنید، عملا زمام امور در دست شما باشد، آنها را قانع كند. ولی آنها قبول نكردند و این كار آن طور كه معاویه می خواست عملی نشد. بعد با نیرنگی در مسجد مدینه می خواست به مردم چنین وانمود كند كه آنها حاضر شدند و قبول كردند، كه آن نیرنگ هم نگرفت.

معاویه هنگام مردن، سخت نگران وضع پسرش یزید بود و نصایحی به او كرد. گفت: تو برای بیعت گرفتن، با عبدالله بن زبیر این طور رفتار كن. با عبدالله بن عمر آن طور رفتار كن، با حسین بن علی علیه السلام این گونه رفتار كن. مخصوصا دستور داد با امام حسین علیه السلام با رفق و نرمی زیادی رفتار كند. او فرزند پیغمبر است، مكانت عظیمی در میان مسلمین دارد، و بترس از اینكه با حسین بن علی با خشونت رفتار كنی. معاویه كاملا پیش بینی می كرد كه اگر یزید با امام حسین با خشونت رفتار كند و دست خود را به خون او آلوده سازد، دیگر نخواهد توانست خلافت كند و خلافت از خاندان ابوسفیان بیرون خواهد رفت. معاویه مرد بسیار زیركی بود، پیش بینی های او مانند پیش بینی های هر سیاستمدار دیگری غالبا خوب از آب در می آمد؛ یعنی خوب می فهمید و خوب می توانست پیش بینی كند.

برعكس، یزید اولا جوان بود و ثانیا مردی بود كه از اول در زی بزرگزادگی و اشرافزادگی و شاهزادگی بزرگ شده بود، با لهو و لعب انس فراوانی داشت، سیاست را واقعا درك نمی كرد، غرور جوانی و ریاست داشت، غرور ثروت و شهوت داشت؛


كاری كرد كه در درجه ی اول به زیان خاندان ابوسفیان تمام شد و این خاندان بیش از همه دراین قضیه باخت. اینها كه هدف معنوی نداشتند و جز به حكومت و سلطنت به چیز دیگری فكر نمی كردند، آن را هم از دست دادند. حسین بن علی علیه السلام كشته شد ولی به هدفهای معنوی خودش رسید، در حالی كه خاندان ابوسفیان به هیچ شكل به هدفهای خودشان نرسیدند.

بعد از اینكه معاویه در نیمه ی ماه رجب سال شصتم می میرد، یزید به حاكم مدینه كه از بنی امیه بود نامه ای می نویسد و طی آن موت معاویه را اعلام می كند و می گوید: از مردم برای من بیعت بگیر. او می دانست كه مدینه مركز است و چشم همه به مدینه دوخته شده. در نامه ی خصوصی دستور شدید خودش را صادر می كند، می گوید، حسین بن علی را بخواه و از او بیعت بگیر، و اگر بیعت نكرد سرش را برای من بفرست.

بنابراین یكی از چیزهایی كه امام حسین با آن مواجه بود تقاضای بیعت با یزید بن معاویه ی اینچنینی بود كه گذشته از همه ی مفاسد دیگر، دو مفسده در بیعت با این آدم بود كه حتی در مورد معاویه وجود نداشت: یكی اینكه بیعت با یزید، تثبیت خلافت موروثی از طرف امام حسین بود؛ یعنی مسأله ی خلافت یك فرد مطرح نبود، مسأله ی خلافت موروثی مطرح بود.